ریدم تو مکالمهی نامحدود.تو گه خوردی که هر روز اینو برام میفرستی وقتی میدونی من با هیچ سگی حرف نمیزنم.
وقتی به من میگن بیا فلان جا و من میگم کرونا هست هنوز و دهنشون رو عینهو اسب باز میکنن و میخندن و میگن نه بابااااا مردم همه بیرونن چی میگی تو.میخوام دهنِ عینهو اسبشون رو تا آخرین جای ممکن با دستهام باز کنم و بگم تو گه خوردی که تموم شده احمق.
یه استادمون ۳۴ تا ویدیو فرستاده تحت عنوان آموزشِ مجازی.یعنی اگه تصور کنیم از مهر تا خرداد یه ترمه کل اون ۹ ماه سیو چهار جلسه نمیشه.چی با خودش فکر کرده این مرتیکه؟
+فاطمه استاد گفته بود که تو پنج صفحه تحقیق بنویسیم.منظورش برگهی دفتره یا برگه آچار؟
برچسبها: پرسشهای مزخرف💫
از تموم موجوداتِ دوپا متنفرم.از زمین و آسمون متنفرم.حالم از این شرایط به هم میخوره.حالم از اون شرایط هم به هم میخوره.از فضای مجازی متنفرم.از فضای واقعی حالم به هم میخوره.آدمیزاد این موجودِکیری.میخوام گورمو گم کنم.میخوام برم.میخوام فرار کنم.آدمها احمقن.آدمها نفهم و بیشعورن.من میخوام از اینجا برم.من میخوام هیچ جا نباشم.من میخوام هیچکس به من حسی نداشته باشه.من میخوام دوست کسی نباشم.من میخوام فرزند کسی نباشم.دوس دختر وهمسر و مادر کسی نباشم.میخوام فامیل هیچ کسکشی نباشم.از واژهی فامیل حالم به هم میخوره.یه مشت آدمهای آشنا که فکر میکنن چون فامیلن بیشتر میتونن گه بخورن.من واقعا از تصور مرگشون خوشحال میشم.از مرگِ تک تکشون.خیلی حال به هم زن و کیری و مزخرف شدم.میخوام فرار کنم.میخوام سرم رو از جا در بیارم و بندازم جلوی سگا.میخوام تمومِ بدنم رو هم بندازم پیششون.حالم از تکتک نوشتههام به هم میخوره.از سه هزار تا سلفیای که جلو پنجرهی اتاقم دارم متنفرم.از خودم متنفرم.از هیکل کیریم که باعث میشه آدمها دهنشون رو باز کنن و گه بخورن متنفرم.از ارتباط برقرار کردن متنفرم.از پی ام دادن به آدمها متنفرم.از پیام جواب دادن به آدمها متنفرم.از اینکه باید پاسخگوی سوالای مزخرفشون باشم متنفرم.از ارتباط برقرار کردن متنفرم.از حرف زدن با آدمهایی که قدِ نخود فکر نمیکنن و میخوان فقط زر بزنن متنفرم.از همدردی کردنتون وقتی قدِ گوز از آدم نمیدونین متنفرم.از کلمهی زندگی متنفرم.از اینکه مامان بابام احمقن متنفرم.از اینکه یه خواهرِ کوچیکترِ مسلمونِ احمق دارم متنفرم.از اینکه باید غصهاش رو بخورم متنفرم.از اینکه هر روز یکی کسشر میگه حالم داره به هم میخوره.از واژهی ارزشی میخوام بالا بیارم.از اینکه میبینم هم با من ارتباط برقرار میکنین هم ارزشیای مادرجنده حالم به هم میخوره.از وقاحتشون حالم به هم میخوره.از اینکه مادر منم مثل اونا احمقه حالم به هم میخوره.دلم میخواد خودم رو بندازم تو یه کیسهی زباله و یکی پرتم کنه تو دره.دلم میخواد هیچ اثری از من نباشه.دلم میخواد هیچ اثری از هیچکس نباشه.
خالهی بابام اومده خونمون.طرف نابیناست.صرف نظر از اینکه هر کی تو این شرایطِ کرونایی میره مهمونی بیشعوره،اومده بغلم کرده و گفته"چقد لاغری" "غذا نمیخوری اصلا؟"فکر کنین:)))یارو نمیبینه:)))ولی همچنان میخواد راجع به هیکل آدمها نظرشو بلند بگه:))))من کجا فرار کنم الان؟
کسی چه میدونه؟شاید ده سال دیگه این موقع با همهی بدبختیا و مشکلات،من یه گربه داشتم.
الان اون دختره که رفته بود کیش بهم ویس داد و گفت"دلم میخواد برم آفتاب بگیرم و قید لیزرو بزنم.چیکار کنم؟"
باورم نمیشه مردم همچین دغدغهای دارن و باورترم نمیشه که از من میپرسن چیکار کنن:))))تا کیش پرانتز.
تعداد صفحات : 2