اگه صبح بیدار شم ببینم زنده نیستم به وجود خدا ایمان میارم.البته واسه من دیر میشه اما همین پست باعث میشه یکی که بهش اعتقادی نداره نظرش عوض شه.ببینم خداتون چیکار میکنه.
رابطه نباید محدودیت بیاره.تو تو رابطه نبایدکسی باشی که دم به دقیقه میگه چشم.باشه.اینکارو نمیکنم.اون کارو نمیکنم.بابا مگه برده ای؟چیای دقیقا تو؟الاغ؟
ولی خب من خیلی دارم سخت میگیرم.یکیو از زندگیم حذف کردم فقط بخاطر اینکه جای یه علامت سوال سه تا میذاشت.مثلا:سلام.چطوری فاطمه؟؟؟چه خبر؟؟؟چیکارا میکنی؟؟؟
خب الان که فکر میکنم میبینم واقعا رو اعصابه.
سوم راهنمایی که بودم مدرسمون یه اردوی سه روزه به کاشان و قم گذاشته بود.دلم میخواست برم.از بابام اجازه گرفتم و گفت نه.نمیخواد بری.اون شب قبل خوابم تو گوشی واسش نوشتم"تو بابای خوبی نیستی.هروقت میخوام باهات حرف بزنم استرس میگیرم.هزار بار جملهها رو حفظ میکنم تا بهت بگم اما وقتی میگم بابا و تو نگام میکنی همهی جملهها یادم میره.باشه بابا اردو نمیرم.ولی یادت باشه علاوه بر اینکه به من استرس میدی من رو ناراحت هم میکنی."بعد از اون پیام اجازه داد و من اون اردو رو رفتم.ولی دیگه هیچوقت نشد بخوام جایی برم و بهش بگم.دلم نمیخواست تحت فشار قرار بگیریم.هم من هم اون.و از اون سال به بعد هیچ جا نرفتم.الانم جایی نمیخوام برم ولی دلم میخواد مثل اون موقع براش بنویسم تو بابای خوبی نیستی.ازت متنفرم.میشه بری یه جا که من نبینمت؟دست زنتم برداربرو.لطفا.
وبرن.
ناراحتم که اینجا دستم باز نیست برا توهین کردن به خیلی چیزا.واقعا این حقم نیست.
کم این یارو نهیلیسم تو بروزشدهها جلو چشممون بود حالا صد درجه زوم ترم کردن.پاول دورف نمیتونه بیاد به علیرضا جون یه آپدیت خوب یاد بده؟
وقتی تو ماشین نشستم و ماشین درحرکته به یهویی باز کردن درِ ماشین و پرت کردن خودم فکر میکنم.هزار بار.
فیلم Orange Is The New Black رو شروع کردم به دیدن همش حس میکنم قراره برم زندان و کلی بلا سرم بیاد.دلم برات تنگ شده.امشب مهمون داریم و کیر تو مهمون.میخوام بمیرم.این آهنگه منو ناراحت میکنه ولی انگار مرض دارم.یه کرمیتو مغزم وجود داره که میگه هی تو.یه کاری بکن.تو نباید نرمال باشی.یه چیزی پیدا کن مثل سگ خودتو ناراحت کن.این چند وقت از بس غذا نخوردم جوییدن یادم رفته بود:))برنجو گذاشتم دهنم و قورتش دادم:)))کدوم سگی واسه همچین چیزی تا حد مرگ میره؟البته من به رو خودم نمیارم که غذا تو گلوم گیر کرده چون مامانم ریعکشنش وحشتناک تر از خفه شدن منه.خفه شدن رو ترجیح میدیم خونوادگی.قراره تو یکی از اپیزودای یه پادکستی حرف بزنم.امیدوارم هیشکی نفهمه که اون بدبخت بیچاره منم.اتاقمو خیلی مرتب کردم.اون سری حدیث با ۴ سال سن وقتی خواست بیاد تو اتاقم اخم کرد و گفت چگد اتاخت نامرتبه.بعدشم دماغشو چین داد و گفت یه جاروبرقی بکش:))دارم صبحونه آلوچه و توت فرنگی میخورم.من حتی وقتی توت فرنگی رو هم نگاه میکنم میگم چقد تو خوشگلی:((دیگه فکر کن تو باشی اینجا چجوری نگات میکنم.نمیدونم چرا یهو یاد اون پسره آریا افتادم.من آدمِ یهو دیت رفتن نیستم.بلد نبودم چی بگم و چیکار کنم.یواشکی پیام دادم سمیو بهم زنگ زد و گفتم که کار فوری برام پیش اومده و رفتم و دیگه تکستاشو ندادم.دیشب خواب دیدم دانشگاه گیلان قبول شدم و بامامانم اینا داریم میریم ثبت نام.تو خوابم خیلی دانشگاهش زشت بود.یه ساختمون چند طبقهی قدیمی.ولی توگوگل نگاش کردم مثل دانشگاه خودم قشنگه.دیروز داشتم فکر میکردم اگه اونجا قبول شم چند نفرو خوشحال کنم.مامانم میگه تو آدم تنها زندگی کردن نیستی از گشنگی میمیری.گفتم الانم دارم ازگشنگی میمیرم چه فرقی میکنه؟حداقل اونجا یه گشنهی خوشحالم وقتشو نداره وگرنه بازم تا ساعتها بلند بلند با خودش حرف میزنه.کاش میتونستم امشب برم یه جایی و نباشم.آدمها ناراحتم میکنن.الان زنگ زدن و یه عدهی دیگه هم قراره به اون مهمونا اضافه شن.باید برم تو حیاط یه قبر یه نفره بکنم واسه وقتایی که میخوام برم و کسی نیست که نجاتم بده.من واقعا گربه میخوام اما لیاقتِ یه تار سیبیلشونم ندارم.چجوری یه عده بچه میارن؟مریم یه ماه دیگه بچش به دنیا میاد.ناراحتم.من فقط اونو داشتم که هرازگاهی باهم بریم بیرون و راجع به بقیه حرف بزنیم وخوراکیای خوشمزه بخوریم و عکسای قشنگ بگیریم.میگفت تو مثل بچههای اول خونوادهای که وقتی بچهی دوم قراره بیاد حسودی میکنه:))دلم ماشین میخواد.آخرین باری که رانندگی کردم یکی دوماه پیش ساعت چهار صبح بود که بابام گفت بیا بریم دور بزنیم.رانندگیت بهترشه:)))نمیدونم چی کشیده بود.خیلی ناراحتم.الان فقط همون قبر یه نفره خوشحالم میکنه.
تعداد صفحات : 2